یادداشت 3 // علل تزلزل تمدن غرب // بيآيندگي تمدن حسّي
بيآيندگي تمدن حسّي
در اين مباحث ميخواهيم دو مطلب را بيان كنيم:
يكي اينكه، تمدن جديد يعني تمدني كه بعد از رنسانس در مغرب زمين با آن روبهرو شديم، يك تمدن سراسر حسّي است، و همهچيز را با اين منظر مينگرد، حتي دين را.
ديگر اينكه؛ تمدن حسي نابودشدني است و هرچند سنت خدا اين است كه به آنها فرصت بدهد ولي اين فرصت را نبايد نعمت پنداشت.
آيهي 46 سوره حج که در ابتداي بحث مطرح شد، به ما كمك ميكند تا بحران تمدن غرب را كه فعلاً در اين برهه از تاريخ با آن روبهرو هستيم، درست بشناسيم و با بينشي قرآني جايگاه آن را ملاحظه نموده و به بحرانهاي آن با چشم بصيرت نظر كنيم و آن را مورد بررسي و تحقيق قرار دهيم. آيه مذكور ميفرمايد: اي پيامبر، چرا کساني که تو را تكذيب ميكنند، با سيري تاريخي و جغرافيايي در جهان نمينگرند و يك گردش تاريخي- جغرافيايي در جهان نميكنند تا رمز نابودي تمدنها را ببينند و بيدار شوند؟ بعد ميفرمايد: اينكه موهبت و نعمت نبوت را با تمام وجود نميپذيرند، به دليل آن است كه چشم دلشان كور شده و بصيرتشان از بين رفته است، هرچند چشم سرشان كور نيست. با توجه به اين موضوع است که عرض ميکنم بحث ما پيرامون تمدني است كه كوردل است ولي كورچشم نيست. با معرفتِ به كوردلبودن تمدن امروز دنيا، ماهيت و حقيقت اين تمدن براي ما روشن شده و وعده قرآن در نابودي چنين تمدني درك ميشود و با فاصلهگرفتن از اين تمدن، خود را نجات ميدهيم. علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه» ميفرمايد: «مرگ انسانها يك امر طبيعي است ولي مرگ تمدنها داراي رمز و رازهاي عبرتآموزي است».
سؤال اينجاست كه چرا بعضي از تمدنها و فرهنگها ميميرند و بعضي ميمانند؟
مرگِ «برژنف» و «لنين» طبيعي است، ولي اينكه اينهمه انرژي صرف ايجاد نظام ماركسيسم لنينيسم ميشود و در نهايت همهي آن تلاشها از بين ميرود و وجدان عمومي درست عليه آن اهدافي كه آنها دنبال بودند، شورش ميكند، امري طبيعي نيست، به عبارت ديگر سنتِ بينتيجهبودن تلاشها، طبيعي نيست و نميتوان از اين مطلب به سادگي گذشت. امروز اگر كسي بخواهد نظرات ماركس را مورد بحث قرار دهد خودش خجالت ميكشد. حتي خود لنين هم اگر امروز زنده بود مجبور بود در گوشه خانهاش پنهان شود. چون ديگر حرفهاي لنين را در اين دوره نميتوان به عنوان حرفهاي قابل قبول مطرح كرد. چرا تمدني كه كمتر از صد سال قبل بنيانگذاري شد الآن حرفي براي گفتن ندارد؟ حتي آن كساني هم كه امروز در روسيه طرفداري از ماركسيسم ميكنند بيشتر معتقد به ناسيوناليسم شوروي ميباشند وگرنه امروز كسي ماركسيسم را به عنوان يك فكر نو در جهان، قبول ندارد.
مرگ رضاخان و محمد رضا شاه طبيعي است ولي چرا امروز کسي سخنان سلطنتطلبان را به عنوان افكاري كه به زندگي معني بدهد مطرح نميكند؟
از طرف ديگر اولياء و اصفياء نيز ميميرند، اما اينكه چرا تمدن اسلام هنوز زنده است و آخرين حرف را براي هدايت و سعادت انسانها دارد، نكتهاي است كه جاي تامل و تفكر دارد.
هم اكنون پيامبراكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در جهان برزخ و قيامت زندهاند و از همه زندهتر هستند و ما و شما نيز براي حل مشكلاتمان به آنها متوسل ميشويم و هماكنون نيز تأثير مستقيم پيامبر(ص) و ائمه(ع) در حيات ما از راه توسل به آن حضرات مشخص است. شما بيشترين توسل را به سيد شهيدانِ تاريخ يعني حضرت اباعبدالله(ع) داريد و مشكلات دنيايي خود را هم از اين طريق حل ميكنيد، و از طرفي سنت امام حسين(ع) در جهان امروز هر روز زندهتر و فعالتر است در حاليکه سنت يزيد مطرود و مذموم است.
قرآن به ما ميگويد:
يك نگاه به تاريخ بكنيد تا بسياري از مسائل برايتان روشن شود. با سير تاريخي و ديدن مرگ تمدنها و فرهنگهاي ضد ديني كه روبهروي انبياء ايستادند،
ميتوان قلبي پيدا كرد كه خوب فكر و تأمل كند «قُلُوبٌ يعِقلُوَن بِها» و نيز گوشي پيدا كرد كه صداي خردشدن استخوانهاي تمدنهاي ظالم و ستمگر را بشنود، «فَاِنَّها لاتَعْمَي الاَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَي القُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور»،
اي پيامبر؛ آنها كه فرهنگ نبوت و زندگي ديني را رد ميكنند، چشم سر دارند، از تلسكوپ و ميكروسكوپ ميتوانند استفاده کنند ولي چشم دل ندارند.
چشم سرشان بيناست ولي چشم قلبشان كور است. چشم حس آنان بيدار است و ابزار كشف ژنها و کوانتومها، يعني ريزترين پديدههاي حسي را دارند، اما شرايط فكري آنان به گونه اي است كه دلشان بيدار نيست.
قرآن ميفرمايد:
حال كه اينان چشم دل ندارند و حكيم و بصير نيستند، سنت الهي نابودشان ميكند.زيرا توانائيهاي حسي براي بقاء حيات آنها كافي نيست و ثمرهاي براي آنها در پي نخواهد داشت و سرمايه اي براي شخصيت آنها نخواهد شد.
——————————————————————————————————–
منبع:
علل تزلزل تمدن غرب / طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُبالميزان، 1388.